معنی پذیرش سیاسی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
پذیرش. [پ َ رِ] (اِمص) مصدر دوم پذیرفتن. قبول. پذیرفتاری. تعهّد. تقبّل. فرمانبرداری. (برهان): و به بخارا شدند [یعنی حسین طاهر و عبداﷲ صابونی] و امیر خراسان را پذیرشها کردند به مالهاء بزرگ. (تاریخ سیستان).
بدادو دهش دل بیارای ورای
پذیرش کن از نیکوی با خدای.
اسدی.
خردمند رو از پذیرش نتافت
بغوّاصی در بدریا شتافت.
نظامی.
بهره پذیرش
بهره پذیرش. [ب َ رَ / رِ پ َ رِ] (اِمص مرکب) قابلیت تقسیم. (دانشنامه ٔ علایی ص 114).
فارسی به آلمانی
Akzeptanz, Annahme, Eintritt [noun], Aufnahme (f), Empfang (m)
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
اجابت، استجابت، پذیرایی، تقبل، عهدهگیری، قابلیت، قبول، مطاوعت،
(متضاد) رد
فارسی به عربی
استقبال، تصریح، دخول، قبول، مریض، موافقه
فرهنگ فارسی هوشیار
تعهد، قبولی
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
1353